نه هر چه جانورند آدمیتی دارند
بس آدمی که در این ملک نقش دیوارند
سیاه سیم زر اندوه چون به بوته برند
خلاف آن بدر آید که خلق پندارند
کسان به چشم تو بی قیمتند و کوچک قدر
که پیش اهل بصیرت بزرگ مقدارند
برادران لحد را زبان گفتن نیست
تو گوس باش که با اهل دل بگفتارند
که زینهار به کشی و ناز بر سر خاک
مرو که همچو تو در زیر خاک بسیارند
بخواب و لذت و شهوت گذاشتند حیات
کنون که زیر لحد خفته اند بیدارند
هزار جان گرامی فدای اهل نظر
که مال و منصب دنیا به هیچ نشمارند
دعای بد نکنم بر بدان که بد خویان
به دست خوی بد خویشتن گرفتارند
به جان زنده دلان سعدیا که ملک وجود
نیرزد آنکه وجودی ز خود بیازارند
سعدی
نظرات شما عزیزان: